Fix me| Part 27
-زر نزنید و خفا شید که من هم خوابم میاد و گشنمه و هم دسشویی دارم. وعضم از همتون خراب تره.
+خب برو جیش کن.
-حال ندارم بعدش باید دست بشورم.
سوجین:ها؟ چرا دست؟
-ما پسرا وقتی جیش میکنیم دیکمونو با دست نگه میدا-..
پسر یه پس گردنی محکم به گردن مرد زد.
+خجالت بکش.
-اییی!
+بعدشم یه دسته شستنه دیگه! دو دیقه کمتر طول میکشه!
سوجین: منحرف!
-خودت پرسیدی.
سوجین:اصلا ولش کن، غذا چیه؟
-تو بیا اینو بخور.
سوجین: ها؟
-منحرف، منظورم تهیونگه.
+هیونگ چرا من؟؟؟ منم دارمااا!
پسر عین بچه ها لباشو آویزون کرد.
+به هرحال، برو به اجوما بگو میز رو بچینه که بیایم.
مرد آهی کشید و رفت پایین.
پسر میخواست پشت سرش حرکت کنه که سوجین بازوش رو گرفت و متوقفش کرد.
سوجین:هی، تهیونگ...میخواستم بگم..درمورد مریضی جونگکوک میدونی دیگه؟
+ها؟ چه مریضی ای؟
سوجین اهی کشید.
سوجین:خب چطوری بگم، مریضی جسمی که نه..مریضی روانی. جونگکوک..خب اون..سادیسم داره! ببین نترسیا! خفیفه! فقط خواستم بهت اخطار بدم که مواظب خودت باشی.
دختر بانمک و شوخ طبع، یهو جدی شد و داشت با جدیت تمام حرف میزد.
پسر یه لحظه با کمال ناباوری به سوجین نگاه کرد. چی؟ امکان نداره...ذهنش یه طور کلی درگیر شده بود. با صدایی که تعجب ازش میبارید لب زد؛
+نه..اون..جونگکوک..نه نه! امکان نداره! اون خیلی مهربونه!
سوجین: تحت درمامه، قرص میخوره، اونا خوبش میکنن، ولی..بیشتر وقت ها قرصش رو نمیخوره. نمیدونسم چرا ولی دلش نمیخواد. یه بار رئیس جمهور آمریکا رو با چاقو و تفنگ شکنجه کرد و بعد آروم آروم کشتش.. فقط چون حوصلش سر رفته بود و صدای ناله های رئیس جمهور از رو درد براش جذاب بود!
سر پسر گیج میرفت، پس اون قرص ها، ی قرص آهن معمولی نبوده. روی زمین نشست و سرش رو با دست هاش گرفت و نگه داشت.
+منم میکشه، مطمئنم منم میکشه..اون بهم چیزی نگفت. نگفته بود که مریضه!
سوجین: دوست نداره درمورد این موضوع زیاد حرف بزنه. بعدش هم نگران نباش. با تو کاری نداره، برام تعجب آوره ولی وقتی پیش توعه یه آرامش خاصی داره، خیلی آرومه، جوری که آدم فکر میکنه آزارش به مورچه هم نمیرسه، چه برسه سادیسم. تو براش خاصی، بهش آرامش میدی، بین این همه سال، جونگکوک رو انقدر راحت و با آرامش پیش یه نفر ندیده بودم. اون از لمس آدما بیزاره، چه برسه خودش بغلشون کنه، آدما بخشید بخشید ولی به کیرش هم نیستن! ولی وقتی به تو نگاه میکنه قشنگ میشه فهمید بهت اهمیت میده..
پسر نمیدونست که الان باید نگران باشه، خوشحال باشه، عصبانی باشه یا حتی ترسیده...
+خب برو جیش کن.
-حال ندارم بعدش باید دست بشورم.
سوجین:ها؟ چرا دست؟
-ما پسرا وقتی جیش میکنیم دیکمونو با دست نگه میدا-..
پسر یه پس گردنی محکم به گردن مرد زد.
+خجالت بکش.
-اییی!
+بعدشم یه دسته شستنه دیگه! دو دیقه کمتر طول میکشه!
سوجین: منحرف!
-خودت پرسیدی.
سوجین:اصلا ولش کن، غذا چیه؟
-تو بیا اینو بخور.
سوجین: ها؟
-منحرف، منظورم تهیونگه.
+هیونگ چرا من؟؟؟ منم دارمااا!
پسر عین بچه ها لباشو آویزون کرد.
+به هرحال، برو به اجوما بگو میز رو بچینه که بیایم.
مرد آهی کشید و رفت پایین.
پسر میخواست پشت سرش حرکت کنه که سوجین بازوش رو گرفت و متوقفش کرد.
سوجین:هی، تهیونگ...میخواستم بگم..درمورد مریضی جونگکوک میدونی دیگه؟
+ها؟ چه مریضی ای؟
سوجین اهی کشید.
سوجین:خب چطوری بگم، مریضی جسمی که نه..مریضی روانی. جونگکوک..خب اون..سادیسم داره! ببین نترسیا! خفیفه! فقط خواستم بهت اخطار بدم که مواظب خودت باشی.
دختر بانمک و شوخ طبع، یهو جدی شد و داشت با جدیت تمام حرف میزد.
پسر یه لحظه با کمال ناباوری به سوجین نگاه کرد. چی؟ امکان نداره...ذهنش یه طور کلی درگیر شده بود. با صدایی که تعجب ازش میبارید لب زد؛
+نه..اون..جونگکوک..نه نه! امکان نداره! اون خیلی مهربونه!
سوجین: تحت درمامه، قرص میخوره، اونا خوبش میکنن، ولی..بیشتر وقت ها قرصش رو نمیخوره. نمیدونسم چرا ولی دلش نمیخواد. یه بار رئیس جمهور آمریکا رو با چاقو و تفنگ شکنجه کرد و بعد آروم آروم کشتش.. فقط چون حوصلش سر رفته بود و صدای ناله های رئیس جمهور از رو درد براش جذاب بود!
سر پسر گیج میرفت، پس اون قرص ها، ی قرص آهن معمولی نبوده. روی زمین نشست و سرش رو با دست هاش گرفت و نگه داشت.
+منم میکشه، مطمئنم منم میکشه..اون بهم چیزی نگفت. نگفته بود که مریضه!
سوجین: دوست نداره درمورد این موضوع زیاد حرف بزنه. بعدش هم نگران نباش. با تو کاری نداره، برام تعجب آوره ولی وقتی پیش توعه یه آرامش خاصی داره، خیلی آرومه، جوری که آدم فکر میکنه آزارش به مورچه هم نمیرسه، چه برسه سادیسم. تو براش خاصی، بهش آرامش میدی، بین این همه سال، جونگکوک رو انقدر راحت و با آرامش پیش یه نفر ندیده بودم. اون از لمس آدما بیزاره، چه برسه خودش بغلشون کنه، آدما بخشید بخشید ولی به کیرش هم نیستن! ولی وقتی به تو نگاه میکنه قشنگ میشه فهمید بهت اهمیت میده..
پسر نمیدونست که الان باید نگران باشه، خوشحال باشه، عصبانی باشه یا حتی ترسیده...
۳.۸k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.